اکوایران: چگونه یک دولت ضعیفتر با جنگ در اروپای شرقی میتواند دولت قدرتمندتری را از پا درآورد؟ در درام شکسپیر، نروژ ادعا میکند که در حال جنگ با لهستان است، اما در این مسیر موفق میشود دانمارک را تصرف کند، دولتی بهمراتب قدرتمندتر که مدت کوتاهی پیشتر آن را شکست داده بود. این تفسیر بهجا و پارانویید (و شاید درست) که توسط همصحبت پومارانتسف ارائه شد، سرنخی به ما میدهد.
به گزارش اکوایران، ولادیمیر پوتین، نویسنده بدترین جنگ قرن ما، باور دارد که یک روحانی باستانی خونریزی بیپایان را تقدیس میکند. حقیقت درباره آن اثر هنری، افسانه سالهای گذشته، به ما کمک میکند تا حقیقت درباره جنگ روسیه را ببینیم. قهرمان آن، رئیس قبیله دانمارکی «رورِک»، ما را به سوی اثر دیگری هدایت میکند: هملت شکسپیر. ما به هنر نیاز داریم تا به سراغ تراژدی برویم، چرا که دیدار پوتین و دونالد ترامپ در آلاسکا در هفته گذشته را نمیتوان، هر چند شاید دوست داشته باشیم، بر اساس مفاهیم دلگرمکنندهای مانند منافع ملی درک کرد.
تیموتی اسنایدر در مقالهای در فایننشالتایمز، به دیدگاه پوتین در تجاوز به اوکراین با توسل به افسانهها میپردازد. اکوایران این یادداشت بلند را در دو بخش ترجمه کرده که بخش اول آن پیش از این منتشر شده و در ادامه بخش دوم و پایانی آن ارائه میشود:
زمانی که جنگ پوتین در سال ۲۰۱۴ آغاز شد، ادعای حقوق باستانی با موجی از کارزارهای رسانههای اجتماعی همراه شد. نخست برای پوشاندن اشغال کریمه و سایر بخشهای جنوب و جنوبشرقی اوکراین، سپس برای حمایت از برگزیت و بعد حمایت از کارزار ریاستجمهوری ترامپ. دستیار پوتین، ولادیسلاو سورکوف، تا حد زیادی مسئول این چرخش «پساحقیقت» در سیاست روسیه و همچنین در سیاست خارجی بود؛ الگویی که در آن یک کشور میتواند بر اساس افسانهای از گذشته به کشور دیگری حمله کند، در زمان حال این کار را با تاکتیکهای پیچیده رسانههای اجتماعی انکار کند و در عمل به موفقیت زیادی هم دست یابد.
آن موفقیت کاملاً واقعی بود. واکنش دولت اوباما به حمله روسیه در سال ۲۰۱۴ مردد و ناکافی بود. برگزیت رخ داد. ترامپ رئیسجمهور شد. امروز اغلب فراموش میکنیم که تهاجم روسیه به اوکراین در واقع بیش از یک دهه پیش آغاز شده بود و شامل منطقه دونباس هم میشد. این فراموشی ــ که حاصل جنگ هیبریدی است ــ پیامدهایی برای آینده دارد. ترامپ دونباس را چیزی معرفی میکند که اوکراین میتواند به سادگی واگذار کند، در حالی که بخشهایی که اوکراین هنوز در دست دارد، خطوط دفاعی و شهرهای مستحکم آن را شامل میشود، منابع طبیعی مهم دارد و در واقع روسیه بیش از ۱۱ سال است که برای تصرف آن منطقه تلاش میکند.
از منظر کرملین، ترامپ از همان آغاز «مرد روسیه» بود. مسکو تمام دلایل را داشت که باور کند ریاستجمهوری ترامپ در راستای منافع روسیه خواهد بود.
هملت ما را به ضعف بسیار عجیب سیاست آمریکا در دوران ترامپ میرساند. سورکوف، ایدئولوگ پوتین در نخستین تهاجم، شیفته این نمایشنامه بود. پیتر پومارانتسف، در گزارشهای خود از مسکو در آن دوره، گفتوگویی با یک استاد ادبیات را درباره طرح نمایشنامه توصیف میکند. برای آن استاد بدیهی بود که واقعاً چه میگذرد؛ نروژ با مأمورانش به نخبگان دانمارکی نفوذ کرده بود، هملت به جنون کشانده شد تا دربار دانمارک بیثبات شود، و کودتای شاهزاده نروژی فورتینبراس از همان ابتدا برنامه اصلی بود.
چگونه یک دولت ضعیفتر با جنگ در اروپای شرقی میتواند دولت قدرتمندتری را از پا درآورد؟ در درام شکسپیر، نروژ ادعا میکند که در حال جنگ با لهستان است، اما در این مسیر موفق میشود دانمارک را تصرف کند، دولتی بهمراتب قدرتمندتر که مدت کوتاهی پیشتر آن را شکست داده بود. این تفسیر بهجا و پارانویید (و شاید درست) که توسط همصحبت پومارانتسف ارائه شد، سرنخی به ما میدهد.
امروز روسیه درگیر جنگی در اروپای شرقی است. و در ارتباط با همین جنگ، بر دربار رقیب قدرتمندترش ایالات متحده، چیره شده است. دولت ترامپ موضع پشت موضع را واگذار میکند. دیگر در دوران ترامپ، پوتین نیازی ندارد که نگران محکومیت بابت تهاجم غیرقانونیاش یا جنایات جنگی گسترده روسیه باشد. ابزارهای استاندارد بازدارندگی در برابر جنگهای آینده، مانند محاکمهها، غرامتها و اعزام نیرو، پیشاپیش واگذار میشوند، آن هم در برابر هیچ. کمک نظامی آمریکا به اوکراین دوبار متوقف شده و ظاهراً قرار است به سادگی پایان یابد.
فورتینبراس شخصیتی جذابتر از پوتین است، و ترامپ، برخلاف هملت، به نظر نمیرسد هیچ اهمیتی برای کشور خودش قائل باشد. اما حتی شرورترین شخصیتها هم میتوانند ضعف تراژیک داشته باشند، و ضعف ترامپ «خودپسندی» است. قضاوت از روی کنفرانس مطبوعاتی در انکوریج نشان میدهد که پوتین این را بهخوبی میداند.
دامی که ترامپ در آن گرفتار شد، در سال ۲۰۱۶ نهاده شد، زمانی که کرملین تلاشی هماهنگ را برای کمک به کارزار انتخاباتی او و شکست هیلاری کلینتون آغاز کرد. آمریکاییها این آگاهی را نمیپذیرند. ترامپ پیروان خود را آموزش داده که واژه «فریب» (hoax) را به کار ببرند، و رسانهها نیز مرعوب شدهاند. ما حتی در بهترین شرایط حافظه کوتاهی داریم و باور نداریم که بهآسانی میتوان توسط خارجیها فریب خورد.
اما سیاست روسیه کاملاً واقعی بود و هم پوتین و هم ترامپ این را میدانند. در یک «کنفرانس مطبوعاتی» بدون هیچ پرسشی، پوتین بر اسطورههای گذشتهاش تأکید کرد، و سپس ترامپ از رنجش خود گفت؛ از اینکه مردم به یاد میآورند روسیه در کارزار انتخاباتی ۲۰۱۶ به او کمک کرد.
ترامپ گفت چنین چیزی هرگز رخ نداده، و باور برخلاف آن نتیجهی یک «فریب» بوده که متأسفانه مانع شده «رابطه فوقالعادهاش» با پوتین سیاست او را هدایت کند.
از منظر کرملین، ترامپ از همان ابتدا «مرد روسیه» بود. کرملین یک دهه پیش تمام دلایل را داشت که باور کند ریاستجمهوری ترامپ بهعنوان ابزاری برای انتقال هرجومرج و ضعف به آمریکا در خدمت منافع روسیه خواهد بود. رسانه رسمی روسیه در سال ۲۰۲۴ آشکارا اعلام کرد که ترامپ امید بزرگ آنها برای پیروزی در اوکراین است. هر چه وسوسههای دیگری که روسیه میتواند داشته باشد، واقعیت ساده حمایت گذشته، همراه با خودپسندی شخصی ترامپ، کافی است. یک فرد متفاوت شاید به شکل دیگری با این موضوع برخورد میکرد: بله، آنها از من حمایت کردند، اما اهمیتی نداشت، من به هر حال پیروز میشدم؛ و اکنون که پیروز شدهام، نشان خواهم داد که چقدر از روسیه مستقل هستم.
مانند پوتین، ترامپ هم مردی بسیار بدبین است؛ یک سیاستمدار «پساحقیقت». و در عمق این بدبینی، یک اندیشه بسیار سادهلوحانه وجود دارد: اینکه او در واقع «مستقل» است. نیاز ترامپ به پافشاری بر اینکه روسیه هرگز از او حمایت نکرده، او را زیر سلطه همان روسهایی قرار میدهد که در واقع از او حمایت کردهاند. پوتین میتواند فقط سر تکان دهد: بله، همهاش یک فریب بود. و سپس ترامپ و پوتین میتوانند بر سر «چیزهای وحشتناکی» که هر دو به ادعای خودشان متحمل شدهاند، پیوند بخورند. جایگاه «شهیدنمایی» برای ترامپ و پوتین کنار گذاشته شده است، با توجه به همه آنچه، به تعبیر ترامپ در انکوریج، «ما» با هم تحمل کردهایم. اوکراینیها نادیده گرفته میشوند. در آلاسکا، هیچ اشارهای به قربانی بودن صدها هزار مجروح و کشتهشده نشد.
دیدگاه پوتین نسبت به اوکراین دیوانگی است، اما در آن روشی وجود دارد. وقتی پوتین در آلاسکا اوکراین را «ملت برادر» نامید، هم به داستان قدیمی رورِک اشاره داشت و هم ادعای قدرت میکرد: من، جنگسالار و دیکتاتور، با کشتن انسانها، با حذف شواهد مخالف میتوانم دروغ را به حقیقت بدل کنم. ترامپ لازم نیست این راز را بفهمد تا از آن آرامش بگیرد. روسیه ملتی باستانی و قدرتی بزرگ است؛ باید اجازه داشته باشد هر چه میخواهد بکند. ترامپ میتواند به خودش و به ما بگوید این فقط «طبیعت جهان» است؛ نه نتیجه سیاست تسلیمجویانه آمریکا، نه حاصل کار معکوس و بیمارگونه یک رئیسجمهور آمریکایی گرفتار در توهم. در آلاسکا این دو روایت در برابر چشمان همه به هم پیوستند.
شاید تعجبآور نباشد، چون داستان هملت و داستان رورِک در واقع یک داستاناند. بدون حماسههای اسکاندیناویایی، بدون وقایعنگاران روحانی در دانمارک و کییف، ما نمایشنامه مشهور شکسپیر را نداشتیم، و روسها افسانه خاستگاه خود را. برای درک سیاست دودمانهای افسانهای و بنبستهای جنونآمیز، باید هنر را بشناسیم. درک داستانها یعنی دیدن اینکه چگونه فریب و خودفریبی جنگی را آغاز کردند و اکنون آن را گسترش داده و بدتر میکنند.
نه افسانه سالهای گذشته و نه هملت وقایع را به شکلی ثبت نمیکنند که ما تصور میکنیم یک کنفرانس مطبوعاتی دو رئیسجمهور در انکوریج باید بکند. هنر ما را آماده میکند که ببینیم: برای مثال، اینکه درهمتنیدگیهای دو مرد از سیاستی که دوست داریم ببینیم مهمترند، و اینکه یک دولت از درون در حال پوسیدن است.