در این نوشتار به تأسی از نوشته قبلی که در اکو ایران به انتشار رسید، قصد آن را دارم که به بررسی افسانه هگل بپردازم. یکی از دلایل کژ فهمیها از هگل از این افسانه ها نشأت میگیرد. مهمترین سویه از این کژ فهمیها از هگل سیطره مارکسیسم بر هگل است. این سیطره چنان به روایت رسمی تبدیل شده است که موضوعات مطرح شده از سوی هگل فراموش شده است و قرائت مارکسی از وی به جد دنبال میشود. نمونه نقدهای کارل پوپر به هگل ناشی از همین سیطره است. در واقع آنچه که پوپر به نقد آن پرداخته است نه فلسفه هگل که قرائت مارکسی از هگل است که پوپر آن را عین نظریه فیلسوف میداند.
نویسنده: گوستاو ا. مولر (Gustav E. Mueller)
ترجمه: اشکان زارع
عظمت گئورگ ویلهلم فریدریش هگل به اندازه ابهام او غیرقابل انکار است. این امر به واژهشناسی و سبک خاص او بازمیگردد؛ آنها بیشک پیچیده و دشوار هستند و بیش از حد انتزاعی به نظر میرسند. این مشکلات زبانی، به نوبه خود، به افسانههایی دامن زدهاند که مانند عینکهای منحرفکننده و جادویی عمل میکنند: به محض اینکه آنها را به چشم میزنید، متن به سادگی ناپدید میشود. اثر عظیم و استاندارد تئودور هرینگ برای اولین بار مشکل زبانی را روشن کرده است. او با تحلیل دقیق هر جمله از نوشتههای اولیه هگل که تنها در این قرن منتشر شد، نشان داده است که چگونه واژهشناسی هگل تکامل یافت، هرچند که زمانی که او شروع به انتشار آثار خود کرد، این واژهشناسی کامل شده بود. معاصران هگل بلافاصله گیج شدند، زیرا آنچه برای او روشن بود، برای خوانندگانش که با پیدایش اصطلاحات او آشنا نبودند، روشن نبود.
یک نمونه از چگونگی رشد یک افسانه بر پایه خوانش نادرست این است: واژه Begriff (آلمانی / Concept / مفهوم) را «مفهوم»، Vernunft (آلمانی / Reason / عقل) را «عقل» و Wissenschaft (آلمانی / Science, Knowledge / علم، دانش) را «علم» ترجمه کنید – و همه اینها ترجمههای خوب لغتنامهای هستند – و شما منتقد بزرگ عقلگرایی و غیرعقلگرایی را به قهرمان مضحک یک عقلگرایی و علمگرایی تماماً منطقی و پوچ تبدیل کردهاید.
آزاردهندهترین و مخربترین افسانه هگل این است که همه چیز در قالب تز، آنتیتز و سنتز اندیشیده شده است. یک نمونه برجسته از این تفسیر، «فلسفه هگل» (۱۹۲۴) اثر و. ت. استیس (W. T. Stace) است. او ابتدا فرض میکند که باید فلسفه هگل را در سهتاییهای تز، آنتیتز، سنتز تفسیر کند؛ سپس متوجه میشود که متون هگلی این روش ایدهآل را دنبال نمیکنند، و نتیجهگیری او چیست؟ “این ناهماهنگیها، با این حال، نشاندهنده اشتباه بودن توصیف ما از روش دیالکتیکی نیستند. آنچه آنها نشان میدهند این است که خود هگل نتوانسته است روش دیالکتیکی خود را با سازگاری مطلق در همه موارد به کار گیرد. این البته یک نقص در نظام فلسفه اوست” (همانجا). و اگرچه او ادعا میکند که فصلهایش شامل تمام اصول اساسی هستند، با این حال، اعتراف میکند که “آنها نمیتوانند ایده کوچکی از زمینههای وسیعی که هگل پوشش داده، غنا و فربه بودن محتوای مثالهای عینی او، یادگیری عظیمی که او در این مطالعات به کار برده، عمق و گستردگی دید او بدهند” (ص. viii). این جدایی انتزاعی اصول و دیدگاه کاملاً غیرهگلی است. متون واقعی هگل نه تنها گهگاه از تز، آنتیتز و سنتز منحرف میشوند، بلکه هیچ چیز از این دست را نشان نمیدهند. دیالکتیک برای هگل به معنای تز، آنتیتز و سنتز نیست. دیالکتیک به این معناست که هر “ایسمی” که دارای یک قطب مخالف است، یا یک دیدگاه خاص است که بقیه را به حال خود رها میکند، باید با منطق اندیشه فلسفی مورد نقد قرار گیرد، که مسئله آن واقعیت به خودی خود، یعنی خود جهان است.
«هگل لِکسیکون» چهار جلدی معتبر هرمان گلاکِنر (اشتوتگارت، ۱۹۳۵) اصطلاحات فیشتهای تز، آنتیتز، سنتز را به صورت یکجا فهرست نکرده است. در تمامی بیست جلد آثار کامل هگل، او حتی یک بار هم از این سهتایی استفاده نکرده است، و در هشت جلد متون هگل که برای اولین بار در قرن بیستم منتشر شد، نیز یافت نمیشود. او به تز، آنتیتز و سنتز در «پیشگفتار پدیدارشناسی روح» اشاره میکند، جایی که امکان این سهگانگی را به عنوان یک روش یا منطق فلسفه در نظر میگیرد. طبق افسانه هگل، انتظار میرود که هگل این سهگانگی را توصیه کند. اما، پس از گفتن اینکه این از کانت (Kant) گرفته شده است، آن را “یک طرحواره بیجان، صرفاً سایه” مینامد و نتیجهگیری میکند: “ترفند این نوع حکمت به همان سرعت که آسان است، آموخته میشود. تکرار آن، پس از آشنا شدن، به همان اندازه خستهکننده میشود که تکرار هر تردستی – به محض اینکه آن را درک کنیم. ابزار تولید این فرمالیسم یکنواخت، دشوارتر از پالت یک نقاش نیست که تنها دو رنگ روی آن قرار دارد.” (پیشگفتار، Werke, II, ۴۸-۴۹)
در یادداشتهای دانشجویی، که به عنوان «تاریخ فلسفه» ویرایش و منتشر شدهاند، هگل در فصل کانت، به “طرحواره بیروح سهگانگی تز، آنتیتز و سنتز” اشاره میکند که “ریتم و حرکت دانش فلسفی را به صورت مصنوعی پیشبینی” میکند.
در اولین کتاب مهم درباره هگل توسط دانشجوی او، دوست صمیمی و اولین زندگینامهنویسش، کارل روزنکرانتر، «زندگی هگل» (Hegels Leben)، ۱۸۴۴، تز، آنتیتز، سنتز به طور چشمگیری غایب هستند. به نظر میرسد هگل در پنهان کردن روش ادعایی خود از یکی از بهترین دانشجویانش کاملاً موفق بوده است.
ادبیات مهم جدید هگل در این قرن به طور کلی این افسانه را کنار گذاشته است. «خواست و کار هگل» دو جلدی تئودور هرینگ مطالعه دقیقی بر واژهشناسی و زبان هگل انجام میدهد و اثری از تز، آنتیتز، سنتز پیدا نمیکند. در جلد دوم چند خط (صفحات ۱۱۸، ۱۲۶) وجود دارد که در آنها او آنچه را که هگل در نقل قول بالا خود گفته بود، تکرار میکند، یعنی اینکه این شعار مرسوم به ویژه نامناسب است زیرا مانع فهم متون هگلی میشود. تا زمانی که خوانندگان فکر میکنند باید تز، آنتیتز، سنتز را در هگل پیدا کنند، باید او را مبهم بیابند – اما آنچه مبهم است، هگل نیست، بلکه عینکهای رنگی آنهاست. «فلسفه هگل به عنوان الهیات تأملی» ایوان ایلین (برن، ۱۹۴۶) افسانه تز، آنتیتز، سنتز را در پیشگفتار به عنوان “یک بازی بچگانه” رد میکند که “حتی به ایوان خانه فلسفه هگل هم نمیرسد.”
دیگر آثار مهم، مانند «هگل» دو جلدی هرمان گلاکِنر (اشتوتگارت، ۱۹۲۹)، «مسئله بنیادی فلسفه هگل» اثر تئودور اشتاینبیوخل (بن، ۱۹۳۳) و «هگل: نوسازی انتقادی» اثر تئودور لیت (هایدلبرگ، ۱۹۵۳)، «هستی دیالکتیکی در منطق هگل» اثر امریش کورث (وین، ۱۹۵۲) و بسیاری دیگر، این افسانه را به سادگی نادیده گرفتهاند. در تکنگاریهای خودم درباره هگل، «درباره وحی، کلیسا و فلسفه» مونیخ، ۱۹۳۹ و «درباره اخلاق و تاریخ هگل» راینهاردت، ۱۹۴۰، هرگز تز، آنتیتز، سنتز را پیدا نکردم.
ریچارد کرونر، در مقدمه خود بر ویرایش انگلیسی منتخبی از «نوشتارهای الهیاتی اولیه هگل»، با لحنی ملایمتر میگوید: “این منطق جدید، ضرورتاً به اندازه حرکت خود اندیشه دیالکتیکی است. اما به هیچ وجه صرفاً کاربرد یک ترفند یکنواخت نیست که بتوان آن را آموخت و تکرار کرد. این صرفاً تحمیل یک الگوی همیشگی نیست. ممکن است در ذهن برخی مورخان که روند زنده اندیشه را طبقهبندی میکنند، چنین به نظر برسد، اما در واقع، این توسعهای همیشه در حال تغییر و رشد است. هگل هرگز در فشردن مفاهیم به یک قالب آماده، خشک و رسمی نیست. مضمون تز، آنتیتز و سنتز، مانند موتیف یک قطعه موسیقی، دارای تغییرات و تعدیلات بسیاری است. هرگز به کار گرفته نمیشود؛ خود آن تنها یک انتزاع ضعیف و حتی غیرمفید از آنچه واقعاً در منطق هگل اتفاق میافتد، است.”
خب، آیا باید این انتزاع ضعیف و بیفایده را در اتاق زیر شیروانی خود نگه داریم، چون برخی مورخان از آن به عنوان اسب گهوارهشان استفاده کردهاند؟ ما ترجیح میدهیم با نتیجهگیری یوهانس فلوگِه موافق باشیم: “دیالکتیک، طرحواره تز، آنتیتز و سنتز نیست که به هگل نسبت داده میشود.”
در مقالهای از نیکولای هارتمان با عنوان «ارسطو و هگل» ، تأیید اضافی زیر را برای تمام شاهدان دیگر بر سوءتفسیر دیالکتیک هگل یافتم: “این یک دیدگاه اساساً منحرف است که جوهر دیالکتیک را در سهگانه تز، آنتیتز و سنتز میبیند.” این افسانه توسط کارل مارکس منتشر شد که تفسیر او از هگل تحریف شده است. این مارکسیسم است که بر هگل تحمیل شده است. مارکس در «فقر فلسفه» میگوید: تز، آنتیتز، سنتز، فرمول صرفاً منطقی هگل برای حرکت عقل محض است، و کل سیستم توسط این حرکت دیالکتیکی تز، آنتیتز، سنتز تمام مقولات ایجاد میشود. او ادامه میدهد: این عقل محض، عقل خود آقای هگل است، و تاریخ به تاریخ فلسفه خود او تبدیل میشود، در حالی که در واقعیت، تز، آنتیتز، سنتز، مقولات حرکات اقتصادی هستند. (خلاصه فصل دوم، پاراگراف ۱). چند قطعه در نوشتههای مارکس که شبیه فلسفه هستند، متعلق به خودش نیستند. او عادت کمونیستی سلب مالکیت بدون غرامت را انجام میدهد. با دانستن این موضوع به طور کلی، من نیز متقاعد شدم که باید منبعی برای این تز، آنتیتز، سنتز وجود داشته باشد، و سرانجام آن را کشف کردم.
در زمستان سال ۱۸۳۵-۳۶، گروهی از کانتگرایان (در درسدن از هاینریش موریتز شالیبائوس ، استاد فلسفه در دانشگاه کیل ، خواستند تا برایشان درباره جنبش فلسفی جدید پس از کانت سخنرانی کند. آنها مردان حرفهای مسنتری بودند که در جوانی کانتگرا بودند و اکنون خواهان جهتگیری در یک تحول بودند که به آن بیاعتماد بودند، اما همچنین خواهان تأیید کانتگرایی خود بودند. پروفسور شالیبائوس دقیقاً همین دو کار را انجام داد. سخنرانیهای او در سال ۱۸۳۷ با عنوان «تکامل تاریخی فلسفه نظری از کانت تا هگل، برای درک بیشتر خوانندگان علمی با مکتب جدید» منتشر شد. این کتاب بسیار محبوب شد و در سه ویرایش منتشر شد. در نسخه من از ویرایش سوم سال ۱۸۴۳، پروفسور شالیبائوس (ص. ۳۵۴) میگوید: “این اولین سهگانه است: وحدت هستی، نیستی و شدن… ما در این اولین تز، آنتیتز و سنتز روشمند، یک مثال یا طرحواره برای تمام آنچه در ادامه میآید، داریم.” این برای شالیبائوس یک گمان درخشان بود که قبلاً از آن استفاده نکرده بود و بعداً به هیچ وجه آن را دنبال نکرد. اما کارل مارکس در آن زمان دانشجوی دانشگاه برلین و عضو باشگاه هگل بود که در آن کتاب معروف مورد بحث قرار گرفت. او این گمان را گرفت و آن را به یک ماشین انتزاعی مرگبار تبدیل کرد. دیگر هگلیان چپ، مانند آرنولد روگ ، لودویگ فوئرباخ ، ماکس اشتیرنر (Max Stirner) نیز به اندازه هگل از تز، آنتیتز، سنتز استفاده نمیکنند.
اما تز، آنتیتز، سنتز تنها افسانه هگل نیست که توسط مارکس ساخته شده است. سادهسازیهای وحشیانه از تخصصهای مارکسیستی است. گفته میشود که تز، آنتیتز، سنتز یک روش مطلق از عقلگرایی ادعایی هگل است. مارکس میگوید: “در هگل دیگر تاریخی به ترتیب زمان وجود ندارد، بلکه فقط توالی ایدهها در عقل است.” برعکس، هگل میگوید: “ترتیب زمانی تاریخ از توالی در ترتیب مفاهیم متمایز است.” (Werke, XII, ۵۹)
یک افسانه کوچک سوم به سادگی در اثر اخیر ر. تسَنوف ، «متفکران بزرگ» نیویورک، ۱۹۵۳، ص ۴۸۷، بدیهی فرض شده است: “در واقع، صفحات پایانی «فلسفه حق» به سرعت تکامل تاریخی بشریت را مرور میکنند و وحدت الهی و انسانی را در امپراتوری آلمان کشف میکنند!” تمام این مفاهیم خشک پروسی در آثار هگل ثبت شدهاند: نمیتوان آنها را نادیده گرفت. در وهله اول، هگل یک پروسی نیست، بلکه یک سوآبی است، و خشک نیست، بلکه انعطافپذیر است. در واقع، متن مورد اشاره حتی یک کلمه نیز برای توجیه این اتهام ندارد. «جهان ژرمنی»، همانطور که هگل آن را مینامد، به معنای آلمان نیست، بلکه به سادگی به این واقعیت تاریخی غیرقابل انکار اشاره دارد که قبایل مختلف ژرمنی پس از فروپاشی امپراتوری روم، اروپا یا آنچه را که اکنون «غرب» مینامیم، در تمایز از جهان عربی و اسلاوی، بازسازی کردند. حتی آلمان نیز ذکر نشده است، چه رسد به پروس. موضوع هگل، علاوه بر این، تکامل تاریخی بشریت که در یک دولت خاص به اوج میرسد، نیست، بلکه خودآشکارسازی همهجانبه امر مطلق است که همیشه در تحریفات غیرعقلانی غوطهور است. این تفسیر، در ریشه خود، یک تهمت مارکسیستی شرورانه است: تقریباً کلمه به کلمه در حمله خام فردریش انگلس، «لودویگ فوئرباخ و خروج از فلسفه کلاسیک آلمان» (۱۸۴۷) آمده است. برای او، مفهوم ارگانیک دولت هگل، البته، یک سنگر نفرتانگیز در برابر توتالیتاریسم منافع طبقاتی اقتصادی اوست.
هنگامی که افسانه هگل تثبیت شد، نویسندگان کتابهای درسی تاریخ فلسفه آن را از پیشینیان خود کپی کردند. این یک روش راحت برای مومیایی کردن هگل و نگه داشتن مومیایی برای بازدیدکنندگان کنجکاو عتیقهجات بود. دیالکتیک هگل برای قرنی که فیلسوفان دوست داشتند به مکاتب حزبی و ایسمهای انتزاعی مانند ایدهآلیسم، رئالیسم ، ابژکتیویسم، سوبژکتیویسم ، عقلگرایی، شکگرایی و غیره تعلق داشته باشند، نامناسب بود. در دیالکتیک هگل، فلسفه از چنین امکانات یکجانبهای فراتر رفته بود. دیالکتیک هگل به این معناست که فلسفه منطق خود را پیدا کرده است، همانطور که کروچه در کتاب خود «آنچه در هگل مرده و آنچه زنده است، اعلام کرد، که با آن رنسانس هگل در قرن بیستم آغاز شد.
دانشگاه اوکلاهاما.
عنوان مقاله: The Hegel Myth of Thesis-Antithesis-Synthesis
منبع: Journal of the History of Ideas، جلد ۱۹، شماره ۳، ژوئن ۱۹۵۸، صفحات ۴۱۱-۴۱۴
