در تحلیلهای اقتصادی و متن کتابهای درسی، جایی که مدلهای ریاضی و مفاهیم تعادلی اغلب بر گفتمان مسلط سیطره دارند، یک شخصیت شبحگون حضوری متناقض دارد: کارآفرین.
کارآفرین معادلی است که برای واژه آنتروپرونر در نظر گرفته شده است. کارآفرین فردی است که با ویژگیهای «هوشیاری»، «نوآوری» و «ریسک پذیری» خود، فرصتهای سودآوریِ کشفنشده در بازار را شناسایی میکند.
در چارچوب نظریه تعادل عمومی، این عامل انسانی یا به کلی غایب است یا به یک بهینهساز منفعل و محاسبهگر فروکاسته میشود که در جهانی با اطلاعات کامل یا ریسکهای قابل محاسبه، صرفاً به تخصیص منابع میپردازد. اما این تصویر مکانیکی و بیروح، از توضیح پویاترین و اساسیترین جنبههای حیات اقتصادی عاجز است: تغییر، نوآوری، عدم قطعیت، ریسک پذیری مهمتر از همه، خودِ فرآیند بازار.
چگونه یک اقتصاد از وضعیت ناهماهنگی به سمت هماهنگی بیشتر حرکت میکند؟ چگونه دانش پراکنده و ناقص میلیونها فرد در جامعه هماهنگ میشود؟ و چگونه نظم اقتصادی از دل جهانی ذاتاً نامعلوم و در حال تغییر پدیدار میگردد؟ پاسخ به این پرسشهای بنیادین، نه در توابع تولید و منحنیهای بیتفاوتی، که در فهم عمیق نقش کارآفرین به عنوان نیروی محرکه اصلی فرآیند بازار نهفته است.
بازار، برخلاف آنچه در کتابهای درسی اقتصاد به تصویر کشیده میشود، یک «وضعیت» ایستا نیست، بلکه یک «فرآیند» دائمی کشف است. در هر لحظه از زمان، جهان مملو از جهل و اطلاعات ناقص است. مصرفکنندگان از تمام گزینههای موجود آگاه نیستند، تولیدکنندگان از تمام نیازهای بالقوه بیخبرند و صاحبان منابع از تمام کاربردهای ممکن داراییهای خود اطلاعی ندارند. این جهل متقابل، به معنای وجود دائمی «خطا» در بازار است؛ یعنی فرصتهای بیشماری برای مبادلات سودآور دوجانبه که هنوز تحقق نیافتهاند. قیمت یک کالا در یک مکان ممکن است از قیمت آن در مکانی دیگر متفاوت باشد؛ یک منبع ممکن است در یک کاربرد کمارزش به کار گرفته شود در حالی که در کاربردی دیگر، ارزشی به مراتب بالاتر دارد؛ یک نیاز مصرفی ممکن است وجود داشته باشد اما هیچ محصولی برای ارضای آن عرضه نشده باشد. در چنین جهانی، تعادل صرفاً یک مفهوم انتزاعی است. آنچه در واقعیت وجود دارد، یک فرآیند مستمر حرکت به سوی هماهنگی است و عامل اصلی این حرکت، کارآفرین است. ویژگی منحصربهفرد کارآفرین، نه مالکیت سرمایه و نه برخورداری از هوش برتر، بلکه یک کیفیت ذهنی خاص یعنی «هوشیاری» و یک رویکرد خاص یعنی «ریسک پذیری» است. کارآفرین کسی است که نسبت به فرصتهای سودی که دیگران از آن غافل بودهاند، هوشیار است. او چیزی را میبیند که پیش از آن در معرض دید همگان قرار داشته، اما توسط هیچکس «دیده» نشده بود. این فرصتها «خلق» نمیشوند، بلکه «کشف» میشوند.
این هوشیاری خود را به اشکال مختلفی نشان میدهد. سادهترین شکل آن، آربیتراژ است: کارآفرینی که متوجه اختلاف قیمت یک کالا در دو بازار میشود، آن را در بازار ارزانتر میخرد و در بازار گرانتر میفروشد. او با این عمل، نه تنها برای خود سودی کسب میکند، بلکه یک کارکرد اجتماعی حیاتی را نیز به انجام میرساند: او قیمتها را به سمت همگرایی سوق میدهد، اطلاعات مربوط به کمیابی را به شکل مؤثرتری در سراسر اقتصاد توزیع میکند و در نتیجه، هماهنگی بازار را افزایش میدهد.
شکل پیچیدهتر این هوشیاری، در نوآوری محصول یا فرآیند ظاهر میشود. کارآفرین متوجه یک نیاز ارضانشده در میان مصرفکنندگان میشود و محصولی جدید برای پاسخ به آن طراحی میکند، یا روشی کارآمدتر و کمهزینهتر برای تولید یک محصول موجود کشف میکند. در تمام این موارد، جوهره عمل کارآفرینانه، کشف یک «خطای» پیشین در تخصیص منابع و بهرهبرداری از آن است. سود کارآفرینانه، از این منظر، پاداش این هوشیاری و کشف است. این سود، بهره سرمایه یا اجاره زمین نیست؛ این یک درآمد «خالص» است که از هیچ منبعی به جز ذهن هوشیار کارآفرین نشأت نمیگیرد. به محض اینکه یک فرصت سود کشف و مورد بهرهبرداری قرار گرفت، دیگران از آن تقلید میکنند، رقابت افزایش مییابد و آن سود خالص به تدریج از بین رفته و در قالب قیمتهای پایینتر برای مصرفکنندگان یا درآمدهای بالاتر برای صاحبان عوامل تولید، در کل اقتصاد جذب میشود. بنابراین، فرآیند بازار، یک فرآیند رقابتی و بیپایان از کشف کارآفرینانه است. هر عمل کارآفرینانه، با اصلاح یک خطا، بازار را یک گام به تعادل نزدیکتر میکند، اما همزمان، خودِ این عمل و نوآوریهای حاصل از آن، دادههای جدیدی را وارد بازار کرده و فرصتهای جدیدی برای کشفهای بعدی ایجاد مینماید. کارآفرینان در یک مسابقه دائمی برای پیشی گرفتن از یکدیگر در کشف فرصتها هستند و این رقابت، نیروی محرکهای است که اقتصاد را به طور مداوم به سمت کارایی و هماهنگی بیشتر سوق میدهد. بدون هوشیاری و ریسک پذیری کارآفرینان، بازار به یک سیستم ایستا و راکد تبدیل میشود که قادر به اصلاح خطاهای خود و انطباق با تغییرات نیست.
اما آیا جهان اقتصادی صرفاً جهانی با اطلاعات ناقص است که در آن، فرصتها مانند گنجینههای پنهان در انتظار کشف شدن هستند؟ یا با پدیدهای عمیقتر و ریشهایتر روبرو هستیم: «عدم قطعیت حقیقی»؟
توجه به مسئله «عدم قطعیت حقیقی»، ما را به درک پیچیدهتری از نقش کارآفرین میرساند. در این دیدگاه، آینده نه چیزی است که بتوان آن را با احتمالات محاسبهپذیر پیشبینی کرد و نه مجموعهای از حقایق پنهان است که در انتظار کشف شدن باشد. آینده، ذاتاً نامعلوم، باز و «خلقنشده» است. در چنین جهانی، نقش کارآفرین از یک «کاشف» صرف فراتر رفته و به نقش یک «مفسر» و «خالق» تبدیل میشود. او نه تنها به سیگنالهای موجود در بازار پاسخ میدهد، بلکه خود، به خلق سیگنالهای جدید و شکل دادن به آینده میپردازد. این جنبه از کارآفرینی، به ویژه در حوزه سرمایه و سرمایهگذاری، خود را به وضوح نشان میدهد. کالاهای سرمایهای در دنیای واقعی، برخلاف مدلهای انتزاعی، تودهای همگن نیستند. آنها مجموعهای ناهمگون از ماشینآلات، ابزارها، ساختمانها و دانش فنی هستند که هر یک دارای ویژگیهای خاص خود بوده و میتوانند در ترکیبهای بیشماری به کار گرفته شوند. یک توده از فولاد، یک ساختمان خالی و مجموعهای از تراشههای کامپیوتری، به خودی خود هیچ ساختار و معنای اقتصادی ندارند. این «طرح» کارآفرین است که به این مجموعه از اشیاء فیزیکی، وحدت، معنا و ساختار میبخشد.
کارآفرین، با نگاه به آیندهای نامعلوم، یک «تفسیر» از نیازهای آتی مصرفکنندگان و امکانات فناورانه ارائه میدهد. او در ذهن خود، تصویری از یک فرآیند تولیدی را مجسم میکند که در آن، این کالاهای سرمایهای ناهمگون به شیوهای خاص با یکدیگر «تکمیل» میشوند تا محصولی را تولید کنند که انتظار میرود در آینده مورد تقاضا باشد. این عمل، یک جهش خلاقانه و تخیلی است. این طرح ذهنی و آیندهنگرانه است که یک کامیون، یک انبار و یک سیستم نرمافزاری را به اجزای مکمل یک «ساختار سرمایهای» در قالب یک شرکت لجستیک تبدیل میکند. ارزش هر یک از این اجزا، به موفقیت کل طرح و تحقق انتظاراتی که در آن نهفته است، بستگی دارد. بنابراین، ساختار سرمایه یک اقتصاد، یک واقعیت عینی و از پیش داده شده نیست، بلکه تبلور فیزیکی و موقتی مجموعهای از طرحهای ذهنی، گمانهزنیها و انتظارات واگرای کارآفرینان است. هر سرمایهگذاری، یک شرطبندی بر سر یک تفسیر خاص از آینده است. در این دیدگاه، کارآفرین نه تنها نظم را «کشف» نمیکند، بلکه آن را «خلق» میکند. او با سازماندهی منابع ناهمگون بر اساس یک طرح منسجم، یک ساختار منظم را در جهانی از بینظمی و عدم قطعیت ایجاد مینماید.
این ماهیت ذهنی و آیندهنگرانه کارآفرینی، به ما کمک میکند تا فرآیند بازار را نه به مثابه یک حرکت خطی به سوی تعادل، بلکه به مثابه یک فرآیند پویا درک کنیم. بازار، به تعبیر لودویگ لاخمان مانند یک کالیدوسکوپ است که با هر تکان – هر نوآوری، هر تغییر در سلیقهها، هر شوک خارجی – الگوهای درونی آن فرو ریخته و الگوهای جدیدی شکل میگیرد. طرحهای کارآفرینانه، همان الگوهای موقتی و معناداری هستند که از ترکیب قطعات رنگارنگ (کالاهای سرمایهای) پدید میآیند. برخی از این طرحها موفق از آب در میآیند؛ یعنی تفسیری که کارآفرین از آینده داشته، به اندازه کافی با واقعیتِ آشکارشونده سازگار بوده است. موفقیت این طرحها، نظم و هماهنگی را در بخشهایی از اقتصاد تقویت میکند. اما بسیاری از طرحها نیز شکست میخورند. انتظاراتی که مبنای آنها بوده، اشتباه از آب در میآیند و ساختار سرمایهای که بر اساس آن شکل گرفته، ارزش خود را از دست میدهد. این «سرمایهگذاریهای بد»، نه لزوماً نتیجه یک خطای سیستمی (مانند دستکاری نرخ بهره)، که یک ویژگی ذاتی و اجتنابناپذیر در اقتصادی است که در زمان واقعی و رو به آیندهای نامعلوم حرکت میکند.
شکست کارآفرینانه، به اندازه موفقیت آن، برای پویایی بازار حیاتی است. فرآیند بازار، یک فرآیند دائمی «ارزیابی مجدد» طرحها و ساختارهای سرمایهای است. زمانی که یک طرح شکست میخورد، این سیگنالی است مبنی بر اینکه ترکیب خاصی از منابع، ناکارآمد بوده است. این شکست، آن منابع را آزاد کرده و فرصتی برای دیگر کارآفرینان فراهم میآورد تا آنها را در قالب طرحهای جدید و تفاسیر متفاوتی از آینده، بازآرایی کنند. یک کارخانه ورشکسته، مجموعهای از کالاهای سرمایهای بیخانمان است که اکنون در انتظار یک طرح کارآفرینانه جدید برای یافتن کاربردی جایگزین و ارزشمند هستند. بنابراین، رکود اقتصادی را میتوان به مثابه دورهای از بازآرایی گسترده و دردناک ساختار سرمایه درک کرد؛ دورهای که در آن، عدم هماهنگی میان طرحهای کارآفرینان به شکلی وسیع آشکار شده و جستوجویی تبآلود برای یافتن الگوهای جدید و پایدارتر همکاری اقتصادی آغاز میشود. در این فرایند بیپایان نظم و آشوب، کارآفرین همزمان یک نیروی هماهنگکننده و یک نیروی ناهماهنگکننده است. او با کشف خطاهای موجود، نظم را افزایش میدهد (نقش هماهنگکننده)، اما با معرفی نوآوریهای رادیکال و طرحهای جدید، نظم موجود را به چالش کشیده و دادههای جدیدی را وارد سیستم میکند که خود به منشأ عدم تعادل و فرصتهای جدید برای دیگران تبدیل میشود (نقش ناهماهنگکننده). این تنش دائمی میان کشف و خلق، میان هماهنگی و نوآوری، جوهره پویایی بیپایان اقتصاد بازار است.
 
								

 
                             
                            