اکوایران: زندگی نظریهپردازی که از رهبری آمریکا و جهانگرایی لیبرال دفاع میکرد درست زمانی به پایان رسید که این دیدگاهها در دومین دوره ریاستجمهوری دونالد ترامپ به بنبست رسیدهاند.
به گزارش اکوایران، درگذشت جوزف نای، اندیشمند برجسته روابط بینالملل، هم غمانگیز است و هم شاید از نظر تاریخی بهجا. زندگی نظریهپردازی که از رهبری آمریکا و جهانگرایی لیبرال دفاع میکرد درست زمانی به پایان رسید که این دیدگاهها در دومین دوره ریاستجمهوری دونالد ترامپ به بنبست رسیدهاند.
نای، که عبارت «قدرت نرم» را ابداع کرد، روز سهشنبه در سن ۸۸ سالگی درگذشت. طی پنج دهه اخیر، رهبری فکری، آموزش، مشاورههای سیاستگذاری و تلاشهای دیپلماتیک او سیاست خارجی ایالات متحده را شکل دادند. اندیشههای او همچنین ساختار سیاست خارجی آمریکا – شامل پژوهشگران، اعضای اندیشکدهها، مقامهای رسمی و فعالان مدنی – را تحت تأثیر قرار داد؛ ساختاری که بن رودز، مشاور پیشین باراک اوباما، آن را با لحنی انتقادی «توده بینام و نشان» خوانده بود.
لایههای پنهان دینامیک قدرت بینالمللی
به نوشته فارین پالیسی، نای و همراهان فکریاش بر این باور بودند که اگر آمریکا هوشمندانه عمل کند، کارهای زیادی نیست که از عهدهاش برنیاید: با متحدانی پایدار همپیمان شود، از استدلالهای متقاعدکننده استفاده کند، برتری اخلاقی خود را حفظ کند، و دشمنان را در بازیای که نای گاه آن را «شطرنج سهبعدی» توصیف میکرد، پشت سر بگذارد.
با تشدید روند افول نظم جهانی تحت رهبری آمریکا، در ماههای ابتدایی دوره دوم ترامپ عملاً فصل نظم پساجنگی بسته شد که نای نماینده فکری آن بود. اکنون شاگردان فکری نای باید کاری را بکنند که او خود زمانی انجام داد: کنار گذاشتن نظریههای کهنه برای ساخت درکی واقعبینانه و خلاقانه از نظم نوظهور جهانی و نحوه جایگیری ایالات متحده در آن.
نای در سال ۱۹۳۷ در یک شهر کشاورزی کوچک در نیوجرسی به دنیا آمد. تحصیلات کارشناسی را در دانشگاه پرینستون گذراند و سپس دکترا و کرسی استادی را در دانشگاه هاروارد به دست آورد. کتاب او در سال ۱۹۷۷ با عنوان «قدرت و وابستگی متقابل: سیاست جهانی در گذار»، بهسرعت به اثری کلاسیک تبدیل شد. این کتاب حملهای بود به واقعگرایی حاکم بر عصر هنری کیسینجر؛ و با تکیه بر تجربه آمریکا در جنگ ویتنام و تحریم نفتی ۱۹۷۳ استدلال میکرد که در جهانی درهمتنیده، بسیاری از چالشها با قدرت صرف اقتصادی یا نظامی قابل حل نیستند و نیازمند همکاری و نهادسازی جمعیاند.
نوشتههای آغازین نای، که بعدها مفاهیم جهانیسازی را شکل دادند، نشان از یک گرایش دائمی او در طول زندگی حرفهایاش داشتند: شکافتن لایههای پنهان دینامیک قدرت در عرصه بینالملل و آشکار ساختن نیروهای کمتر دیدهشدهای که تأثیری عظیم بر ژئوپولیتیک داشتند.
توانایی نای در برجستهسازی، تحلیل و نامگذاری پدیدههایی که در برابر دیدگان همگان بود اما نادیده مانده بودند، بهویژه زمانی نمود یافت که در مقالهای در سال ۱۹۹۰ در فارن پالیسی مفهوم «قدرت نرم» را معرفی کرد. این اصطلاح به توانایی کشورها در شکل دادن به ترجیحات و رفتارهای دیگران از طریق الگو بودن، نفوذ فرهنگی و اقناع اخلاقی اشاره دارد، نه از راه اجبار اقتصادی یا زور نظامی.
او این مفهوم را در کتابش با عنوان «محکوم به رهبری: ماهیت متغیر قدرت آمریکا» که همان سال منتشر شد، بسط داد و استدلال کرد که ایالات متحده، به دلیل داستان تأسیس خود، ارزشهای قانون اساسیاش، و گرایشش به نوآوری فناوری و هنری، بهطور منحصربهفردی توانایی بهرهگیری از منابع کمتر ملموس قدرت را دارد.
نای بعدها نزدیک به بیست عنوان کتاب در موضوعاتی چون امنیت هستهای و اخلاق در سیاست خارجی نوشت یا ویرایش کرد، از جمله رمانی با عنوان بازی قدرت. اندیشههای او از مرزها گذشتند: اتحادیه اروپا، چین، روسیه و دیگر کشورها مفهوم قدرت نرم را از طریق دیپلماسی فرهنگی، تأکید بر ارزشهای سنتی، و سرمایهگذاری در ترویج زبان و فرهنگ خود در خارج، به کار گرفتند.
اما بیش از هرکس دیگر، کارهای نای سیاستگذاران آمریکایی را به نهادگرایانی ارزشمحور بدل کرد. این خوشبینان دیپلماتیک بر ضرورت گفتوگو و همکاری پافشاری میکردند. آنها باور داشتند که سخاوت ملی ـ- در قالب کمکهای توسعه، پشتیبانی از دموکراسی، تضمینهای دفاعی، ارسال سلاح، و اعطای امتیازات تجاری – در نهایت حسن نیت بیقیمتی ایجاد میکند. این نظریهپردازان و کارگزاران روابط بینالملل با مجموعهای از ابزارهای قدرت آمریکا آموزش دیده بودند: سازمانهای چندجانبه، پیمانها، اتحادها و انبوهی از نهادهای صلح، توسعه و رسانهای با بودجه دولتی.
نظریهپرداز و مجری
نای تنها یک نظریهپرداز مدافع نقش نهادها نبود، بلکه در عمل نیز معمار و مجری ایدههای خود بود. نای در دولتهای کارتر و کلینتون در نقشهای کلیدی امنیت ملی خدمت کرد؛ از جمله بهعنوان معاون وزیر دفاع در امور امنیت بینالملل و رئیس شورای ملی اطلاعات. او نویسندهی گزارشی مهم در سال ۱۹۹۵ دربارهی اهمیت مشارکت ایالات متحده در شرق آسیا بود – گزارشی که «چرخش به سوی آسیا» را پیشبینی میکرد، رویکردی که تقریباً ۳۰ سال بعد در دولت بایدن تحقق یافت.
نای همیشه به قدرت ایالات متحده خوشبین بود (بسیاری از کتابهایش کلمه «قدرت» را در عنوان داشتند). اما در واپسین سالهای عمرش، بهطور جدی با این پرسش دستوپنجه نرم میکرد که آیا آمریکا رو به افول است. او در خاطرات خود با عنوان زندگی در قرن آمریکایی که در سال ۲۰۲۴ منتشر شد، نتیجه گرفت که سلطهی آمریکا شاید چند دهه دیگر دوام آورد، اما بهگونهای متفاوت با آنچه در عمر او دیده شده بود.
او با نگاهی آیندهنگرانه تأکید کرد که اگرچه بسیاری از نگرانیها معطوف به چین است، اما «نگرانی بزرگتر» او «تحولات داخلی» بود که میتوانست به قدرت نرم آمریکا آسیب بزند. نای نوشت: «حتی اگر قدرت بیرونی کشوری همچنان غالب باشد، ممکن است فضیلت و جذابیت درونی خود را از دست بدهد.»
در هشت سال گذشته، پایههای نظام اعتقادیای که جوزف نای در ساخت آن نقش داشت، بهشکلی برگشتناپذیر فرسوده شدهاند. نخستین دولت ترامپ چهرهای جنجالی، دمدمیمزاج و گاه بیرحم از قدرت آمریکا را به جهان نشان داد. دولت بایدن که با فروتنی اعلام کرد «آمریکا بازگشته است»، در عمل نتوانست میان این فروتنی و توانایی اعمال قاطع قدرت در جهانی که بهگفته نای روزبهروز پراکندهتر و منازعهبارتر میشود، تعادل برقرار کند.
پایان قدرت نرم؟
ماههای آغازین دوره دوم ریاستجمهوری ترامپ با کنار گذاشتن شگفتانگیز سیاست قدرت نرم که نای از مروّجان اصلی آن بود، همراه شده است. دولت کنونی، سازمان توسعه بینالمللی ایالات متحده (USAID) را منحل کرده، بودجه گروههای جامعه مدنی فعال در امور بشردوستانه و حقوق بشر را قطع کرده، صدای آمریکا را به تریبونی برای شبکه طرفدار ترامپ تبدیل کرده، مهاجرت و صدور ویزا را محدود کرده، به دانشگاهها و مراکز پژوهشی آمریکا یورزش برده و حضور دیپلماتیک ایالات متحده در جهان را کاهش داده است.
در همین حال، بیتفاوتی ترامپ به اتحاد فراآتلانتیکی، دلسپردگیاش به ولادیمیر پوتین، تهدیدهایش علیه کشورهایی چون کانادا، پاناما و حتی گرینلند، و سیاستهای تعرفهای متغیرش، پایههای هویت پساجنگی آمریکا را دچار ترک کردهاند.
نای نظارهگر این فروپاشی بود. تنها یک هفته پیش از درگذشتش، در مصاحبهای با سیانان گفت: «از این نگرانم که رئیسجمهور ترامپ قدرت نرم را درک نکند. اگر قدرت را به صورت چماق، هویج و عسل تصور کنیم، او عسل را حذف کرده است. اما اگر این سه بتوانند یکدیگر را تقویت کنند، نتیجهی بهتری میگیریم. اگر عسل، یعنی جذابیت، وجود داشته باشد، حتی میتوان در مصرف هویج و چماق صرفهجویی کرد. پس وقتی چیزی مثل کمکهای انساندوستانه آژانس توسعه بینالمللی را لغو میکنید یا صدای آمریکا را خاموش میکنید، در واقع خود را از یکی از ابزارهای اصلی قدرت محروم میسازید.»
استدلالهای نای درباره چگونگی اعمال قدرت آمریکا که چندین نسل از سیاستگذاران را شکل داد، دیگر در دولت کنونی جایگاهی ندارد. حتی بهنظر میرسد برای اکثریت اعضای کنگره و مردم نیز اهمیتی ندارد – همان مردمی که فروپاشی ابزارهای دیرپای قدرت ایالات متحده توسط ترامپ را با بیتفاوتی نظاره کردهاند.
فرزند جنگ جهانی دوم
نای محصول دوران پس از جنگ جهانی دوم بود. درحالیکه هنوز پنج سال داشت، ژاپن به پرل هاربر حمله کرد؛ و تنها یک هفته به نهمین سالگرد تولدش مانده بود که در سال ۱۹۴۶، ۱۳ هزار سرباز در خیابانهای نیویورک رژه رفتند تا پیروزی متفقین را جشن بگیرند. نای در فضایی رشد کرد که نسلی از جوانان آمریکایی برای دفاع از آزادی برخاستند، جهان را از تسلط استبداد نجات دادند و کشورشان را به جایگاهی مسلط در جهان رساندند. او دوران بلوغ خود را در دل جنگ سرد گذراند؛ زمانی که اتحاد جماهیر شوروی نقش یک ضدقهرمان را برای ایالات متحده آرمانی ایفا میکرد و تهدید نابودی اتمی در افق پدیدار بود. نیروهای عاطفی چون افتخار، فداکاری، همبستگی، ترس و اراده، چارچوب جهانبینیای را شکل میدادند که نای آن را مشاهده، تحلیل و حتی شکل میداد.
با کمرنگ شدن خاطره این نبردهای تعیینکننده، حملات ۱۱ سپتامبر بار دیگر برای ایالات متحده حس هدف و رسالتی تازه به همراه آورد؛ اما همزمان باعث افراط و بلندپروازیهایی شد که نقطه آغاز افول بود. جنگهای طولانیمدت در افغانستان و عراق حاصل توهمات، انگیزهها و اینرسی سیاسیای بودند که سالها پس از زوال منطق و هدف اولیهی این تهاجمات همچنان ادامه یافتند.
پایان ترادف آمریکا و ارزشهای لیبرال
امروزه نسلهای تازه در آمریکا دیگر هیچ پیروزی بزرگی را در سیاست خارجی کشورشان به یاد ندارند. جهانیسازی که نای آن را اجتنابناپذیر میدانست، بهای سنگینی بر دوش کارگران و جوامع محلی آمریکا گذاشت و به نابرابری بیسابقهای در درآمدها دامن زد. منافع آن – مانند کالاهای ارزان، صلح نسبی و رفاه اقتصادی – بیشازپیش برای آمریکاییها بدیهی فرض میشد. مفهوم «وابستگی متقابل» که نای مطرح کرد، از تصویری همدلانه و مبتنی بر سرنوشت مشترک، به مجموعهای از درهمتنیدگیهای حاصلجمع صفر بدل شده است که بسیاری میخواهند از آن بگریزند.
در آمریکای ترامپ، ایالات متحده دیگر بازیکن یک تیم نیست؛ این کشور دیگر به متحدان دیرینهاش نه بهچشم شریک یا دوست، بلکه بهعنوان مانع یا در بهترین حالت، همدست مینگرد.
اکنون شاگردان فکری نای با مأموریتی دشوار روبهرو هستند: هدایت کشوری که دیگر تقریباً قابل شناسایی نیست، در جهانی که با جهان مورد شناخت نای تفاوت دارد. هرچند نای زمان پایان «قرن آمریکایی» را پیشبینی نکرده بود، اما باور داشت که این دوره، که تمام دوران حرفهای او را شکل داده بود، روزی به پایان خواهد رسید. او پیشبینی میکرد که برداشت جهانی از درستکاری و جذابیت آمریکا ممکن است کاهش یابد؛ با این حال، کمتر کسی انتظار داشت این افول تا این حد سریع رخ دهد.
در اندیشه نای، هویت ایالات متحده بهطور جداییناپذیری با روحیه لیبرال آن گره خورده بود. این پیوند به اعضای جامعه سیاست خارجی آمریکا این امکان را میداد که از کشوری که دوستش دارند دفاع کنند، و همزمان از ارزشهایی که به آن باور داشتند، گویی که این دو یکی هستند.
اما در دوران ترامپ، آن کشور و مجموعه اصولی که همواره با آن عجین میدانستیم، از هم جدا شدهاند. اکنون پیروان فکری نای باید بیاموزند چگونه در این شکاف حرکت کنند و شاید روزی بتوانند آن را دوباره پر کنند: شکاف میان ملتی که دوستش دارند و ارزشهای گرانبهایی که دولت فعلی آن را رها کرده است. در سوگ از دست دادن جوزف نای، باید برای جهانبینیای نیز سوگواری کنیم که او برای ما به یادگار گذاشت؛ جهانبینی که اکنون در حال محو شدن است.