ناصر فکوهی نوشت: اینکه مطالعات شهری چه تاثیری بر ادبیات داشتهاند اگر مبنایمان مطالعات کلاسیک دانشگاهی و شهرشناسانه باشد، بدون شک تاثیری دورادور، اما اگر مبنای بحثمان، شیوه جدید ایجاد ارتباط با میدان و کار شهری و حتی مطالعات تاریخی- اسنادی از نوعی که برای مثال در کار اومبرتو اکو میبینیم یا به گونهای گسترده میتوان در ادبیات فرانسه از هوگو تا پروست و از لوکلزیو تا فرانسواز ساگان یا در ادبیات روس و اسلاو از چخوف و داستایوفسکی تا ناباکوف و کافکا و کوندرا، این شناخت، تاثیری بینهایت داشته است.
ناصر فکوهی، استاد انسانشناسی دانشگاه تهران: از لحاظ سیر تحول موضوع، ما دو تاریخ اساسی داریم: نخست زمانی که ماشین چاپ گوتنبرگ در 1454 ابداع شد. این اختراعی بود که کلیسای کاتولیک آن را «ماشین شیطان» نامید زیرا از آن به بعد هر کسی سواد میآموخت، میتوانست به بهایی نه جندان گزاف و دایما رو به پایین و دستیافتنی، نسخهای از انجیل را خریداری کند و انحصار این کتاب از دست کلیسا و نسخ خطی و گرانبهای آن خارج شد. این همزمان بود با نقطه اوج رنسانس، فتح امریکا، رشد هنر نوزایی در ایتالیا و سپس کل اروپا و آماده شدن زمینه برای دموکراتیزاسیون سواد و فرهنگ که در طول چند قرن بعد به تحقق در آمد. از زمان انقلاب فرانسه در 1789، دولت- ملت جدید ابداع شد. همزمان با آن نیز شیوه معیشت تازهای یعنی صنعت و کارخانه و زیستگاه جدیدی یعنی شهردموکراتیک و باز به روی و برای مردم به وجود آمد. قرن نوزدهم قرن گسترش شهرها، ورود بیپایان مهاجران روستایی به آنها در جستجوی کار و زندگی جدید و البته رفتهرفته، افزایش سطح سواد از طریق مدارس نوین بود. با این همه، این قرن، برای اکثریت قریب به اتفاق کارگران، قرن سیاه و دردناکی هم بود. زیرا انقلاب صنعتی در آغاز خود، فقری هولناک و کاری طاقتفرسا را به روستائیان پیشین و تازه وارد به شهر، تحمیل میکرد. از بینوایان به مثابه راهنمایی برای ترسیم پاریس پرسیدید، اما از عنوان تا محتوای کتاب، میبینیم هوگو چه در این اثر و چه در سایر آثارش، توصیف گستردهای را به زندگی سخت مردمان دوره خود و دورهای که به انقلاب انجامید برای ما به ارمغان میگذارد. کاری که رماننویسان بزرگ دیگری از بالزاک تا به ویژه زولا نیز انجام دادند. زولا به خصوص یک رماننویس شهری است البته منظورم شهرهای فقرزدهای که کارخانجات و معادن مردم را در آنها به اسارت خود در آورده بودند. شهر از آغاز هم موقعیتی دوگانه و متناقض را در بر داشت زیرا از یک سو، راهی به سوی آزادی و گسترش افقهای ذهنی انسانها را نشان میداد، اما از سوی دیگر، واقعیتی روزمره در سرکوب، ماشینیسم و فضا و مکان از خود بیگانگی را همراه خویش میآورد. شهر، تنها جایگاه و زیستگاه بورژواها و ثروتمندان و اشراف و یا بسیار بیشتر از آنها کارگران نبود، بلکه عرصهای برای تاخت و تاز گروههای فرودست اوباش و به قول مارکس «لومپن پرولتاریا» نیز به حساب میآمد. در مقابل محلههای زیبای اشرافی در شهرهای صنعتی، محلههای کثیف و بدون رفاه کارگرنشین و محلههای خطرناک و فاسد که مرکز تجمع خلافکاران بودند، شهر را به پهنهای تبدیل میکردند که سراسر «حادثه» و «روایت» بود. آنچه امروز در شهرهای بزرگی چون نیویورک و لندن و شیکاگو و مسکو میبینیم، تصویری است از همان دوران که تا امروز برغم بیرون رفتن صنایع از اغلب شهرهای جهان از اواخر قرن بیستم به بعد، ادامه یافته است. زیرا شهر همچنان مرکز اصلی تجمع قدرت و ثروت، کار و تفریح، شرافت و شرارت، روزمرگی و حوادث خارقالعاده است و بنابراین سرچشمهای بیپایان برای دامن زدن به تخیل و خلاقیت ادبی، سینمایی و همه زمینههای دیگر هنری. بنابراین امروز، بیشتر از آنکه بخواهیم از ادبیات شهری صحبت کنیم، که امری بدیهی و خودکار است چون تقریبا همه در شهر زندگی میکنند، باید پرسید: سایر اشکالی که هنوز از شهر دور هستند در کجا سیر میکنند. و این به نظر من نکته دقیقی است که نشان میدهد ما در کجای دنیا سیر میکنیم. اگر ما حتی در منطقه خاورمیانه داستاننویسان بزرگی چون اورهان پاموک و امین معلوف داریم، اما خود به شدت از شهر بیخبریم. در حالی که در دنیایی زندگی میکنیم که در کشورهای در حال توسعه و حتی فقیر آن، ادبیات، قلههای سربلندی چون گارسیا مارکز و در جهان توسعه یافتهاش چون پل آستر در زمینه ادبیات شهری دارد. ولی ما هنوز در حال تعریف وقایع دشت و دمنها و کوهستانها و صحراهایی هستیم که دیگر حتی پدرانمان هم خاطره دورادوری از آنها بیش ندارند. و وقتی هم به سراغ شهر میآییم آن را به آسیبهای درونی و غیرمستقیم آن برای نمونه تخریب خانواده، فساد و فروپاشی اجتماعی تقلیل میدهیم، و جالب است که ساختار فضایی/ زمانی شهر را اغلب دلیل این آسیبها میپنداریم. این رویکرد به شدت محلیگرا و به شدت روستامنش، در کشوری که سالهاست خواسته و ناخواسته نهادهای شهری در آن به وجود آمدهاند نشاندهنده یک موقعیت پرسمانبرانگیز است که باید درباره آن از خود سئوال کنیم.
شهر و تاریخ بازنمایی آن در ادبیات
اینکه خواسته باشیم شهر را به اوجی از تقدس برسانیم که در آن صرفا نکات مثبت را ببینیم، نمیتواند روندی جز تقدیس فرایند استعماری باشد. در دوران استعمار دقیقا رمانهایی استعماری را نیز داشتیم یا داستانها و ادبیاتی در شرح زیبایی تمدن اروپایی و زندگی شیرین مردمان سفید پوست اروپایی و آمریکایی که چندان ارزشی نداشتند و چندان تاثیری هم بر آینده ادبیات باقی نگذاشتند. برعکس آن گروه از ادبیاتی که دقیقا این تاثیر و ماندگاری و میراث را به همراه داشتند، در نقد تمدن جدید و آثار مخرب آن بودند حال چه در مرکز (اروپا و آمریکا) و چه در پیرامون (کشورهای در حال توسعه و مستعمرات). با این وجود، چنین چیزی را درباره سایر هنرها به ویژه هنرهای تجسمی نیز میتوان گفت. آنچه از هنر و ادبیات انتظار میرود، به وجود آوردن تصاویر زیبایی همچون کارت پستالهای توریستی نبوده و نیست. بنابراین چه تا اوج تراژدی پیش روند و به داستایوفسکی و هوگو و زولا و دیکنز و اشتاینبک تبدیل شوند و چه تا اوج خیال و به سورئالیستها و آثاری همچون کتابهای مان، کافکا، بورخس، یوسا، فوئنتس و پاموک، بهر تقدیر آنچه اهمیت دارد خلاقیت آنها و آزادی و قابلیت به پرواز در آوردن اندیشهها و تعالی بخشیدن به آنهاست و این کاری است که بیش از هر کجا از درون شهرها و با حرکت از شهرها انجام شده است. زیرا همین شهرها هم بودند که هم خالقان این آثار و هم خوانندگان آنها را به وجود آوردند. نقد شهر، به مثابه یک ابزار زیستگاهی همچون هر ابزار دیگری، به خودی خود و فی ذاته، بی معنا است و اگر نقدی بر آن شده است نیز با صفتی همراه بوده است: همچون «شهر صنعتی» یا «شهرسرمایهداری»: مارکس و به دنبال او سنت نومارکسی در غرب از آلتوسر تا لوفبور و از آدورنو تا هورکهایمر، شهر سرمایهداری و زمان/ فضای صنعتی مدرن را موقعیتهایی دوزخی دانستند که در آنها رنج، جنبه غالب دارد. از نقطه نظری خاص توصیف آنها نادرست هم نبوده و نیست اما این نه به ذات شهر مربوط است و نه به تنها شکل ممکن از شهر. بگذریم که در کنار آنها، رماننویسان و ادبیاتی داریم هم آرمانشهری (اتوپایی) و هم ویرانشهری(دیستوپیایی) که به همراه خود اسطورههای بنیانگزار شهر مدرن را که من در مقالهای ویژه به آنها پرداختهام، آفریدند یا بازآفریدند: فاوست، دون ژوانی، فرانکانشتین، دکتر جکیل و میستر هاید، دوریان گری، آلیس در سرزمین عجایب، لولیتا و … این اسطورهها، مقدمهای بودند بر اسطورههای جدیدی که امروز با آنها سروکار داریم: موزه معصومیت در استانبول اورهان پاموک، توکیوی مسخ شده هاروکی موراکامی، ماکوندوی خیالین گارسیا مارکز، پاریس ارنست همینگوی، نیویورک ِ پل آستر، پراگ ِ اومبرتو اکو، نانت ژولین گراک، سایگون و هیروشیمای مارگریت دوراس و… هر کدام روابطی دور یا نزدیک با واقعیت واقعی شهری دارند اما همگی درون خود، اسطورههای جدید شهرنشینی را حمل میکنند.
اما اینکه مطالعات شهری چه تاثیری بر ادبیات داشتهاند اگر مبنایمان مطالعات کلاسیک دانشگاهی و شهرشناسانه باشد، بدون شک تاثیری دورادور، اما اگر مبنای بحثمان، شیوه جدید ایجاد ارتباط با میدان و کار شهری و حتی مطالعات تاریخی- اسنادی از نوعی که برای مثال در کار اومبرتو اکو میبینیم یا به گونهای گسترده میتوان در ادبیات فرانسه از هوگو تا پروست و از لوکلزیو تا فرانسواز ساگان یا در ادبیات روس و اسلاو از چخوف و داستایوفسکی تا ناباکوف و کافکا و کوندرا، این شناخت، تاثیری بینهایت داشته است. حتی اگر از شیوههای شناخت شهری متعارف دانشگاهی خارج شده، ولی اگر باز در ادبیات علمی بمانیم هم باید بگوییم تاثیری را که آثار گاستون باشلار، پیر سانسو و میشل دوسرتو در خلاقیت و دامن زدن به ادبیات داشتهاند، و یا تاثیر قدرتمند مارکس، فروید، لوی استروس، بارت و فوکو را نمیتوان نادیده گرفت و کمتر نویسندهای را میتوان سراغ گرفت که از برخی یا همه آنها متاثر نشده باشد. شهر و ادبیات پیوندی ناگسستنی با یکدیگر دارند که هم در واقعیت و هم در تخیل عمیق و گسترده است.
ادبیات شهری در ایران و جهان
نه در ایران و نه در جهان نمیتوان دوران باستان و کلاسیک را با عصر مدرن و معاصر مقایسه کرد. به این دلیل ساده (در میان تعداد بیشماری دلایل دیگر) که در این دورهها روابط حسی و هستیشناختی انسانها به طورعام و نویسندگان و شاعران به طور خاص، بسیار بسیار با دوران معاصر متفاوت بودهاند و افزون بر این اصولا ما نمیتوانیم تصویر روشنی از شخصیت واقعی، احساسات واقعی و اندیشههای واقعی آنها داشته باشیم. شاید بتوانم از تمثیل میکروسکوپ برای این بحث خودم استفاده کنم. اگر شناختی که ما میتوانیم در دوران مدرن از آثار نویسندگان، روابط این آثار با زندگی شخصی و محیطی که در آن زندگی میکنند، را زیر یک میکروسکوپ قوی قرار دهیم و مشاهدات خود را نیز با هزاران ابزار فلسفی و سیاسی و اجتماعی و غیره تفسیر کنیم. در دوران باستان، نگاه ما حداکثر به بازتابی که در یک تلسکوپ مشاهده میکنیم شباهت دارد که ولو برای تفسیر مشاهداتمان از همان ابزارهای روششناختی در تفسیر و تعبیر استفاده کنیم، نتایجی که به دست میآوریم و یا فکر میکنیم به دست آوردهایم کاملا چالشبرانگیز است و کمتر میتوان حتی در موارد معدودی یک نوع اجماع میان مفسران را مشاهده کرد. با این همه من فکر میکنم شاید اگر کسی هم بتواند این کار را بکند متخصصان این دورههای تاریخی هستند و نه ما. مگر آنکه از حافظ و سعدی و فردوسی و مولوی دیگری سخن بگوییم که امروز در ذهن مردم ما وجود دارند و در زندگی روزمرهشان در قضاوتها و باورهایشان تاثیر میگذارند و لزوما ربطی نه به شخصیت واقعی آنها و نه به تفسیر آثار آنها ندارند.
اما اگر وارد مدرنیته بشویم چشماندازهای بسیار روشنتری پیش رویمان باز میشود زیرا میزان نکات و واقعیتهای ثبت و ضبط شده، میزان شناخت تاریخی و بازنمایی های هنری نه فقط در ادبیات بلکه در همه هنرها بسیار بیشتر است و این راه را برای ما باز میکند. گمان میکنم هر بار انسانها گونهای از زیستگاه داشتهاند در ذهنیت و نظامهای حافظه و خاطره و هویتی خویش این امر را منعکس کردهاند. این را البته درباره موقعیتها و رویدادها نیز میتوان گفت، مکتب مطالعات فرهنگی یا همان مکتب بیرمنگام در این زمینه پژوهشهای زیادی انجام داده است و امروز در شاخههایی از جامعهشناسی و انسانشناسی که به ادبیات یا سینما اختصاص دارند، نیز شاهد این این گونه مطالعات هستیم. زمانی که رمانهای عاشقانه، جنایی، جنگی، سرگذشتنامه و… سخن میگوییم، بدون شک میتوانیم سبکهای زیستگاهی را نیز بیابیم و درباره آنها مطالعه کنیم. سبک رمانهای روستایی چه در ایران (نظیر کارهای دولتآبادی و برخی از کارهای ساعدی و امین فقیری) چه در جهان (مثلا کارهای مارسل پانیول در فرانسه، یا بخشی بزرگ از ادبیات روس) رایج بودهاند و از ادبیات شهری نیز نام بردیم. بنابراین فکر میکنم میتوان پرسش شما را به نحوی دیگر مطرح کرد و پرسید آیا میتوان رمانها و داستانهای شهری را به مثابه منبعی برای مطالعات اجتماعی به شمار آورد که پاسخ بدون شک مثبت است و به گمان من این کار به خصوص در کشور ما تا به حال بسیار کم انجام شده است. در جهان مطالعات اجتماعی پیشینه بسیار بیشتری از استفاده از ادبیات و سایر رسانهها برای بررسی موقعیتهای اجتماعی دارد. اما این کار به ندرت در ایران انجام شده، در مواردی هم که انجام شده یا کار به ادبیات عامیانه اختصاص داشته است، مثل کار مرحوم نجفی یا به رابطهای دورادور میان ادبیات و مسائل سیاسی و اجتماعی مثل از کتاب از صبا تا نیما. اما من چندان مطالعات اجتماعی قابل تاملی درباره ادبیات شهری در ایران ندیدهام و در این زمینه کار زیادی میتوان انجام داد. ادبیات شهری از غنیترین منابع برای مطالعات اجتماعی هستند. هنوز هم بسیاری از انسانشناسان آثار پروست را از مهمترین منابع مردمنگاری جامعه فرانسه در دوران او میدانند که از دقیقترین گزارشهای مردمنگاری نیز مواد بیشتری برای تحلیل و شناخت جامعه دارد.
ویژگیهای ادبیات شهری
طیفی که میتواند در ادبیات شهری جای بگیرد تقریبا بینهایت است. بخش بزرگی از این ادبیات میتواند به ما در ریختشناسی یا مورفولوژی شهری و به یژه روابط اشیاء و کنشگران با یکدیگر و نظامهای حرکتی کمک کند؛ چه در فضاهای بیرونی و چه در فضاهای درونی شهری. البته در چند دهه اخیر ورود سیستمهای تصویری (عکاسی و فیلمبرداری) توانسته است سهم قابل ملاحظهای از این کار را در قالب توصیفهای فیلمیک بر دوش بگیرد. اما باز هم آنچه با غنای چند هزار ساله ساختهای زبانی میتوان در توصیف و تشریح و تحلیل این روابط به ویژه در اعماق و لایههای پنهانی آنها انجام داد، در زبان تصویری که عمدتا لایههای اولیه و بیرونی را پوشش میدهد، ممکن نیست. هر نقطه و مکانی در شهر چه در موقعیت کنونی و چه در تحول تاریخیاش و به خصوص در این تحول میتواند موضوعی بسیار ارزشمند در این ادبیات باشد. درتشریح این موضوع مثالهای برجستهای داریم یکی کتاب مارشال برمن « تجربه مدرنیته»، دیگری کتاب «پاریس پایتخت مدرنیته» دیوید هاروی، و کتاب «بوطیقای شهر» پیر سانسو و البته مجموعه آثار هانری لوفبور و میشل دوسرتو درباره روزمرگی شهری باید حتما مورد توجه قرار بگیرند. از میان جامعهشناسان نسل جوان عباس کاظمی و هاله لاجوردی مطالعات بسیار خوبی در حوزه روزمرگی و پرسهزنی در شهر ایرانی متاخر انجام دادهاند و خوشبختانه در زمینه تاریخی نیز ما مطالعات خوبی داشتهایم از استاد ستاری در شعر و نثر داستانی مروبوط به شهر تا سید محسن حبیبی درباره هم تاریخ شهرنشینی در ایران و هم روایتها شهری مدرن کشورمان، همچنین از استاد ناصر تکمیل همایون و استاد علی بلوکباشی درباره تاریخ مردمی شهر تهران و حسین سلطانزاده و پژوهشگر جوان، مریم ارمغان درباره تحول شهرنشینی در دوره قاجار تا دوره پهلوی. در کتابی که من سرویراستاریاش را بر عهده داشتم با عنوان «انسانشناسی شهری تهران» و همچنین یکی از شمارههای مجله علمی پژوهشی پژوهشهای انسانشناسی ایران که به طور کامل به تهران اخحتصص داشت، گروه نسبتا بزرگی از متخصصان را جمع کردیم. چندین مطالعه دیگر نیز درباره شهر تهران، مناسک شهری، اوقات فراغت و ویژه نامهای درباره تهران با ویراستاری خانم زهره دودانگه دستیار علمی من در زمینه مطالعات شهری، کارهایی است که در شرف انتشار هستند. به همراه ایشان تالیفهای علمی و ترجمههایی هم در این زمینه داشتهام. بدین ترتیب فکر میکنم در چشم اندازی شاید ده یا بیست ساله ما ادبیات نسبتا مناسبی در شناخت شهر و شهرنشینی از دیدگاه اجتماعی و مطالعات شهری در دست داشته باشیم.