صفحه اصلی > اخبار اقتصادی : از جبر علمی تا انکار آگاهی: نقد قیاس‌های مکانیکی و ارگانیستی در علم‌سالاری

از جبر علمی تا انکار آگاهی: نقد قیاس‌های مکانیکی و ارگانیستی در علم‌سالاری

انسان، هرچند موجودی آگاه و مختار است، اما دانای کل نیست؛ او برای زیستن در جهان باید بیاموزد، ایده‌هایی را فرا بگیرد و بر اساس آن‌ها عمل کند، اهداف و ابزار دستیابی به آن اهداف را برگزیند، و ممکن است در این مسیر دچار خطا شود؛ اراده آزاد و آگاهی فردی تضمین‌کننده درستی تصمیمات انسان نیست، اما بنیاد همه شناخت‌ها و داوری‌های ما درباره کنش انسانی است.

همان‌طور که در یادداشت پیشین دیدیم، علم‌سالاری با انکار آگاهی و فروکاستن انسان به مجموعه‌ای از روابط علّی و مکانیکی، در نهایت به جبرگرایی می‌انجامد؛ جریانی که در آن، آزادی، اخلاق و مسئولیت جایی ندارد. اما روتبارد در برابر این نگرش ایستاده و بر واقعیتی تأکید می‌کند که شالوده‌ی هر شناخت، اخلاق و کنش انسانی است: اراده آزاد.

از نگاه او، اراده آزاد نه نتیجه‌ی استدلال، بلکه پیش‌فرضِ هرگونه استدلال است. اگر انسان آزاد نباشد، اندیشیدن، انتخاب و حتی تردید نیز بی‌معنا می‌شود؛ زیرا هر استدلالی خودْ کنشی ارادی است. از همین‌رو، روتبارد آزادی اراده را نه به‌مثابه فرضی قابل آزمون، بلکه به‌عنوان اصلی بدیهی و پیشینی در بنیان شناخت و اخلاق انسانی در نظر می‌گیرد. این اصل، نقطه‌ی آغاز تمایز انسان از جهان طبیعی و سنگ‌بنای هرگونه معرفت درباره‌ی کنش انسانی است.

آگاهی، اراده و بنیاد انسان

به نحو جهانشمول، هر انسان با نگاهی به درون خود درمی‌یابد که در تصمیم‌ها و رفتارهایش دست به انتخاب می‌زند. این تجربه را «درون‌نگری» (Introspection) می‌نامیم؛ یعنی نگاه آگاهانه انسان به اندیشه‌ها، احساسات و خواسته‌های خودش. ما از راه درون‌نگری پی می‌بریم که هنگام تصمیم‌گیری، میان چند گزینه می‌سنجیم و یکی را برمی‌گزینیم. در اینجا باید به نکته‌ای مهم اشاره کرد: تاثیر عوامل بیرونی مانند تربیت والدین، تبلیغات یا آموزش دانشگاهی، واقعیتِ آگاهی ما را نفی نمی‌کند. انسان به هر حال آگاه است؛ یعنی می‌داند که وجود دارد و در تصمیم‌هایش هدف دارد. آگاهی ما امری درونی و بنیادی است، نه چیزی که از بیرون به ما داده شده باشد یا بتوان آن را با تجربه‌های گذشته از میان برد. در مورد اشیا، جبر کاملا پذیرفتنی است؛ سنگ، گیاه یا رودخانه نمی‌توانند بر خلاف طبیعت خود رفتار کنند. هر چیز در جهان، برای آن که وجود داشته باشد، باید طبیعتی مشخص و ویژگی‌هایی ثابت داشته باشد و بر همان اساس هم واکنش نشان می‌دهد. اما انسان وضع دیگری دارد. او آگاه است، هدف دارد و ذهنش در رفتار او نقش تعیین‌کننده‌ای دارد. به همین دلیل، همان‌طور که جبر در طبیعت حقیقتی روشن است، اراده آزاد در انسان نیز باید به همان اندازه پذیرفته شود. در واقع اراده آزاد برای انسان همان جایگاهی را دارد که قانون‌مندی برای طبیعت دارد: بدون آن، نه فهم رفتار انسان ممکن است و نه سخن گفتن از اخلاق، مسئولیت یا شناخت.

چند قرن از ارائه نظرات پرطمطراق جبرگرایانه می‌گذرد، اما هیچ جبرگرایی نتوانسته یک تئوری ارائه دهد که همه کنش‌های انسان را پیش‌بینی و تعیین کند، لازم به ذکر است که تئوری مذکور باید شامل پیش‌بینی دقیق واکنش مخالفان خود نیز باشد. علاوه بر این، اگر جبرگرایان واقعاً به دیدگاه خود پایبند باشند، باید زمان دقیق ارائه این تئوری را نیز پیش‌بینی کنند، در حالیکه چنین چیزی ممکن نیست؛ زیرا، پیش‌بینی دقیق، مستلزم آگاهی از محتوای تئوری و ملزومات رسیدن به آن است؛ اگر آنها واقعاً از این موارد آگاهی دارند یعنی در همین لحظه به آن تئوری رسیده‌اند، در حالیکه چنین نیست. از این رو جبرگرایی در مورد انسان یک ایده خودمتناقض است.

از طرف دیگر، اگر باورها و ایده‌های ما به طور جبری تعیین شده باشند، تلاش یک جبرگرا برای اقناع کسی که به اراده آزاد باور دارد، خودمتناقض است. زیرا در این دیدگاه، باور فرد جبرگرا و باور طرف مقابل هر دو به شکل جبری تعیین شده‌اند و بنابراین نباید انتظار داشت که با بحث و استدلال تغییر کند. از آنجا که یک جبرگرا بر این ایده باور دارد که ذهن انسان آزاد نیست تا بیاندیشد و در مورد پدیده‌های موجود تصمیم‌گیری کند، نباید در صدد توضیح یا تغییر ایده‌های دیگران برآید، زیرا اساساً این کار در چارچوب جبرگرایی مقدور نیست؛ اگر تلاش جبرگرا در جهت اقناع دیگران به نتیجه برسد، نشان‌دهنده اشتباه بودن جبرگرایی است. به عبارت دیگر، وقتی یک جبرگرا سعی در دفاع از جبرگرایی دارد، ناخواسته اراده آزاد را پیش‌فرض می‌گیرد یا خود را از نظام جبری‌شان مستثنی می‌داند؛ در هر دو حالت، اصول جبرگرایی نقض می‌شود و با خود در تناقض قرار می‌گیرد. بنابراین، جبرگرا برای دفاع از اصولش باید از اراده آزاد استفاده کند.

هر فردی آزاد است تا در هر موضوعی به تحقیق بپردازد و دیدگاه خود را شکل دهد یا از اندیشه دیگران پیروی کند. بی‌تردید، بسیاری از افراد تمایلی به اندیشیدن درباره‌ی موضوعات پیچیده و انتزاعی ندارند و ترجیح می‌دهند نظر دیگران را بپذیرند. اما این امر به هیچ‌وجه به معنای نفی اراده آزاد و آگاهی در انسان نیست؛ زیرا انتخابِ پیروی از یک دیدگاه نیز خود حاصلِ اراده آزاد است. انسان هر زمان که بخواهد، می‌تواند مسیر فکری خود را تغییر دهد و دیدگاه دیگری را برگزیند. از این رو، اصطلاحاتی مانند «جبر فرهنگی»، «جبر جغرافیایی» یا «جبر اجتماعی» اساساً بی‌پایه و ‌اساس‌اند. در نهایت، آگاهی و اراده آزاد از اصول بدیهی و بنیادین وجود انسان به شمار می‌روند؛ چرا که حتی تردید در آن‌ها نیز تنها از سوی موجودی آگاه و برخوردار از اراده آزاد ممکن است. با این حال، علم‌سالاری با تکیه بر قیاس‌های مکانیکی و ارگانیستی می‌کوشد وجود آگاهی و اراده آزاد را در انسان انکار کند.

قیاس مکانیکی و انکار انسان

قیاس مکانیکی از علوم فیزیکی به قلمرو کنش انسانی راه یافته و می‌کوشد با تکیه بر قوانین فیزیکی، رفتار انسان را تحلیل و تبیین کند. در یکی از رویکردهای این قیاس، انسان همچون «مکانیسمی خوداصلاحگر» تصور می‌شود؛ موجودی که با شناسایی خطاهای خود و به‌کارگیری چرخه‌های بازخورد، رفتار خویش را اصلاح می‌کند. اما این دیدگاه با پرسش‌های بنیادینی روبه‌رو است: ماشین‌ها هیچ غایت یا هدفی از آنِ خود ندارند و چیزی را برای خودشان تولید نمی‌کنند؛ آن‌ها صرفاً ابزارهایی ساختة انسان‌اند که اهداف طراحانشان را برآورده می‌کنند. اهداف و کارکردشان از بیرون برای آن‌ها تعیین می‌شود و در ذاتشان هیچ غایت درونی‌ای وجود ندارد. مهم‌تر از همه، ماشین‌ها زنده نیستند و فاقد آگاهی‌اند. حال باید از جبرگرایانی که انسان را صرفاً نوعی ماشین پیچیده تلقی می‌کنند، پرسید: چه کسی انسان را ساخته و با چه هدفی؟ اگر انسان دارای مکانیزم خوداصلاحگری است، بر اساس چه ملاک و معیاری خود را اصلاح می‌کند؟ چگونه می‌تواند درست را از نادرست تشخیص دهد و چه منبعی آن معیار را در اختیار او گذاشته است؟ بدون پاسخ به این پرسش‌ها، قیاس مکانیکی نمی‌تواند ماهیت آگاهی و اراده انسانی را توضیح دهد و در نتیجه، از تبیین کامل کنش انسانی ناتوان است.

یکی دیگر از جلوه‌های قیاس مکانیکی، مهندسی اجتماعی است. در این رویکرد، انسان‌ها همچون تکه‌های سنگ، مصالح ساختمانی یا قطعات یک ماشین در نظر گرفته می‌شوند. مهندسان اجتماعی، هنگامی که از «فواید» برنامه‌های خود برای جامعه سخن می‌گویند، خود را بیرون از جامعه و در جایگاهی برتر از آن تصور می‌کنند؛ گویی مهندسی هستند که باید قطعات را چنان کنار هم بچینند که بیشترین کارآمدی، زیبایی یا مطلوبیت را ــ البته بر اساس معیار خودشان ــ حاصل کند. در این نگاه، مطلوبیت نه از نگاه تک تک افراد، بلکه از نقطه نظر مهندس تعیین می‌شود. هر قطعه‌ای که کارآمدی خود را از دست بدهد، همانند قطعه‌ای معیوب در یک دستگاه، باید حذف شود. حال اگر به‌جای ماشین، جامعه را بگذاریم و به‌جای قطعات، انسان‌ها را، ماهیت این نگاه روشن می‌شود: مهندسی اجتماعی نیز، درست مانند دیگر اشکال قیاس مکانیکی، انسان را از مرتبه‌ی آگاهی و اراده آزاد فرو می‌کاهد و به جزء بی‌اختیاری از یک کل تبدیل می‌کند. جالب آن‌که طراحان چنین نظامی، خود را از سازوکار پیشنهادی‌شان مستثنی می‌کنند؛ گویی اراده آزاد برای دیگران نفی‌شدنی است، اما برای خودشان محفوظ می‌ماند.

مدل‌سازی نیز یکی دیگر از رویکردهای قیاس مکانیکی است که به‌ویژه در اقتصاد و علوم سیاسی نفوذ کرده است. در این رویکرد، پژوهشگران دیگر به‌دنبال تبیین نظری واقعیت نیستند، بلکه می‌کوشند مدل‌هایی از جامعه یا اقتصاد بسازند. مدل، بازنمایی ساده‌شده‌ای از واقعیت است که معمولاً در ابعادی کوچک‌تر و با فرض‌های قابل‌کنترل ساخته می‌شود. در علوم مهندسی، مدل‌ها مفید و دقیق‌اند؛ زیرا روابط میان اجزا و نیروها در جهان فیزیکی ثابت و تکرارپذیر است. برای مثال، می‌توان یک مدل کوچک از پل ساخت و با اعمال نیروهایی متناسب با مقیاس آن، استحکام پل را سنجید. اما جامعه و اقتصاد چنین ویژگی‌ای ندارند. رفتار انسان‌ها، تصمیم‌ها و ارزش‌هایشان تکرارپذیر نیستند و نمی‌توان آن‌ها را با نسبت‌های کمی بازسازی کرد. افزون بر این، مدل‌های اقتصادی و سیاسی معمولاً بر پایه‌ی چند معادله یا قضیه‌ی فرضی بنا می‌شوند که تنها بخش محدودی از روابط انسانی را توضیح می‌دهند. حتی همین میزان از توضیح‌دهندگی نیز موقتی است؛ چرا که با تغییر شرایط زمانی و مکانی، آن مدل‌ها کارایی خود را از دست می‌دهند. در واقع، مدل‌سازی در علوم انسانی، با نادیده گرفتن آگاهی و اراده آزاد انسان، می‌کوشد جهان ذهنی و اخلاقی او را در قالب معادلات فیزیکی بگنجاند ــ تلاشی که از همان ابتدا محکوم به شکست است.

یکی دیگر از رویکردهای قیاس مکانیکی، اندازه‌گیری است؛ رویکردی که از علوم طبیعی وارد علم اقتصاد شده است. اندازه‌گیری در ذات خود مستلزم وجود یک «واحد ثابت و معین» است؛ ما تنها زمانی می‌توانیم طول یک زمین را اندازه بگیریم که واحدی مانند متر داشته باشیم. بدون چنین واحدی، اندازه‌گیری ممکن نیست. اما در اقتصاد و علوم انسانی، با پدیده‌هایی سروکار داریم که کمّی و ثابت نیستند، بلکه ذهنی و شدتی‌اند. انسان‌ها نمی‌توانند برای احساسات، رضایت یا ترجیحات خود عددی دقیق تعیین کنند. هیچ‌کس نمی‌گوید «من دوج چلنجر(نام یک خودرو) را صد واحد دوست دارم و جگوار را نود و پنج واحد»، بلکه می‌گوید «دوج چلنجر را بیشتر از جگوار دوست دارم». تلاش برای اندازه‌گیری دقیق این پدیده‌ها، به‌طور ضمنی فرض می‌کند که رفتار انسان ثابت و از پیش تعیین‌شده است، درست مانند طول یا جرم یک شیء. چنین فرضی آگاهی و اراده آزاد انسان را نادیده می‌گیرد؛ زیرا انسان دیگر موجودی کنشگر نیست و صرفاً یک «مقدار» است که تابع قوانین ثابت اندازه‌گیری است. در واقع، ترجیحات انسانی پویا، ذهنی و قابل بازتعیین هستند و همین ویژگی نشان‌دهنده وجود آگاهی و اراده آزاد است. هرگونه تلاش برای تبدیل آن‌ها به کمیت‌های ثابت، نادیده گرفتن آزادی و توانایی انتخاب انسان است و با اصل بنیادین اراده آزاد در تضاد است.

جامعه به‌مثابه بدن؛ فرد به‌مثابه سلول

قیاس ارگانیستی یکی دیگر از اشکال انکار آگاهی و ارادة آزاد است که از سوی جبرگرایان به‌کار می‌رود. در این قیاس، آگاهی و اراده نه به افراد، بلکه به کل‌های جمعیِ خیالی مانند «جامعه»، «طبقه»، «مردم» یا «قوم» نسبت داده می‌شود. در نتیجه، فرد دیگر موجودی آگاه و دارای اختیار نیست، بلکه همانند سلولی بی‌شعور در درون یک ارگانیسم بزرگ‌تر در نظر گرفته می‌شود که وظیفه و جایگاهش توسط ارگانیسم بزرگ‌تر تعیین می‌گردد.

قیاس ارگانیستی یکی دیگر از شکل های انکار وجود آگاهی و اراده آزاد است که توسط جبرگرایان استفاده می‌شود. در قیاس‌های ارگانیستی آگاهی و اراده نه به افراد بلکه به کل‌های جمعی خیالی  مانند جامعه، طبقه، مردم، قوم و … نسبت داده می‌شود. در اینجا انسان به مثابه سلول‌های فاقد عقل و شعور یک ارگانیسم اجتماعی محسوب می‌شوند. گزاره‌هایی مانند « جامعه ارزش‌های افرادش را تعیین می‌کند»، « طبقه فرهنگ اعضایش را شکل می‌دهد»، «کنش‌های فرد تابع جایگاه او در گروه است» یا اصطلاحاتی مانند «عدالت اجتماعی»، «رفاه اجتماعی»، «مسئولیت اجتماعی» معمولاً از همین نوع نگاه سرچشمه می‌گیرند.

جبرگرایانی که به قیاس ارگانیستی باور دارند، از «جامعه»، «مردم»، «طبقه» یا «قوم» چنان سخن می‌گویند که گویی با یک موجود زندة دارای روح، اراده و هدف مستقل روبه‌رو هستیم. در نگاه آنان، جامعه همچون بدنِ واحدی است که اعضای آن (یعنی افراد) باید در خدمت تداوم و سلامت کل قرار گیرند. از همین‌روست که در گفتمان بسیاری از رهبران سیاسی، مخالفان یا گروه‌های نامطلوب، نه به‌عنوان انسان‌هایی با اراده و آگاهی، بلکه به‌سان «بیماری» یا «آسیب» آن بدن توصیف می‌شوند. اصطلاحاتی چون «توده متعفن»، «انگل جامعه» یا «غده سرطانی» بازتاب همین نگرش ارگانیستی است؛ نگرشی که فرد را به سلولی بی‌ارزش در پیکره‌ای خیالی فرو می‌کاهد. 

یکی از اصطلاحات بحث‌برانگیزِ برآمده از قیاس ارگانیستی، تعبیر «آگاهی ملی» است. اگر مقصود از آگاهی ملی چیزی فراتر و مستقل  از آگاهی‌ تک تک افراد یک ملت باشد، و کنش‌های فردی بر اساس میزان انطباق با آن «آگاهی کلّی» سنجیده شوند، در این صورت، مفهوم یادشده ماهیتی جبرگرایانه و ارگانیستی دارد. اما اگر منظور از آن صرفاً یک مجموعه اندیشه‌ها و باورهای مشترک است که افراد یک ملت، به‌صورت ضمنی یا صریح، از آن آگاه‌اند، دیگر نمی‌توان آن را مفهومی جبرگرایانه و ارگانیستی دانست.

نکته شگفت‌انگیز اینجاست که جبرگرایانی که خود را پیروان علم و عقلانیت مدرن می‌دانند و از «علمی‌سازی جامعه» سخن می‌گویند، بی‌آن‌که خود بدانند، در دل همین نگرش ظاهراً علمی، به نتایجی ‌عرفانی می‌رسند. آن‌ها در حالی آگاهی و ارادة فرد را انکار می‌کنند که برای کل‌های جمعیِ خیالی همچون «جامعه»، «ملت» یا «طبقه» نوعی روح، اراده و هدف مستقل قائل می‌شوند؛ گویی دیدگاه‌شان، بی‌آن‌که بخواهند، از مسیر علم به دروازة عرفان ختم می‌شود.

نتیجه‌گیری

در نهایت، وجود آگاهی فردی آکسیوم بنیادین مطالعه انسان است. روش‌های قیاسی و مکانیکی، به‌جای فهم انسان به‌مثابه موجودی آگاه و مختار، می‌کوشند رفتار او را همچون فرایندی فیزیکی و قابل‌پیش‌بینی توضیح دهند؛ ازاین‌رو، به ابزاری در دست علم‌سالاری برای انکار آگاهی فرد و اراده آزاد بدل شده‌اند. انسان، هرچند موجودی آگاه و مختار است، اما دانای کل نیست؛ او برای زیستن در جهان باید بیاموزد، ایده‌هایی را فرا بگیرد و بر اساس آن‌ها عمل کند، اهداف و ابزار دستیابی به آن اهداف را برگزیند، و ممکن است در این مسیر دچار خطا شود؛ اراده آزاد و آگاهی فردی تضمین‌کننده درستی تصمیمات انسان نیست، اما بنیاد همه شناخت‌ها و داوری‌های ما درباره کنش انسانی است؛ تنها با پذیرش آن‌هاست که می‌توان یک ساختمان استنتاجی منسجم درباره انسان بنا کرد.

در یادداشت بعدی، خواهیم دید چگونه لودویگ فون میزس بر اساس همین آکسیوم بنیادینِ آگاهی و اراده آزاد، علمی تازه به نام پراکسیولوژی بنا نهاد.

 

پست های مرتبط

دولت چهاردهم عقب‌نشینی کرد؟ ۱۳۷ حکم برنامه هفتم غیرقابل تحقق شد

دولت چهاردهم نخستین گزارش خود از روند اجرای برنامه هفتم را به…

۱۰ آبان ۱۴۰۴

بازگشایی مرز پاکستان و افغانستان/ پایان بن‌بست میان اسلام‌آباد و طالبان؟

گذرگاه مرزی تورخم در مرز میان پاکستان و افغانستان که از ۱۱…

۱۰ آبان ۱۴۰۴

بورس در سقف، نقدینگی در مسیر صندوق های طلا

در روزهایی که بازار سهام در سقف تاریخی خود متوقف شده و…

۱۰ آبان ۱۴۰۴